عاشقانه ها
دلتنگي يعني اين ❤️😍
مرد ها را میشناسي؟!!
همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتني،
که هميشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگیني کیسه های خرید، جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،
که خوب میدانند کِي دلت هوسِ شیریني ناپلئوني میکند تا برایت بخرند،یا کي دلت قدم زدنِ دوتایی مي خواهد،
سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاريشان را با شاخه ای گُل و خوراکي مورد علاقه ات و يک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،
که وقتي از سرکار مي آیند دل گرمِ حضورت در خانه هستند با همان برنجِ شفته روی اجاق،
خسته های هشتِ شب که با حوصله مینشیند پایِ حرف ها و تعریف کردن های با آب و تابت از اتفاقات امروز و غر زدن هایت از کلاسِ عصر و استادِ بدقلقت،
پسر بچه های تخس امروز که وقتِ خواب مظلوم مي شوند و صدای خوروپوفشان که ميپیچد میداني هنوز زندگي جریان دارد،
پدرهای چندسالِ بعد که دلشان قنج میرود برای قد کشیدنِ پسرشان و خرگوشيِ موها و "بابا" گفتن هایِ دخترشان،
همان هایي که میتواني کنارشان با خیالِ راحت یک روزایي خوب نباشي،آرایش نکني،بي حوصله باشي و لباس های نامرتب بپوشي،نگرانِ جوش روی بیني و پفِ چشم ها و چربي های انباشته ي شکم و پهلویت نباشي،ترسِ زشت بودن وقتِ سرماخوردگي با چشم های قرمز و دماغِ آویزانُ پوسته پوسته و صورتِ بي روحت را نداری و میداني هرطور باشي به چشمش زیبایي،
مردهایي را دیده ام که دوستت دارمشان را واو به واو صرف میکنند،
با صبح به صبح دست تکان دادنشان برایت قبلِ رفتنشان از پشتِ پنجره ،یا وقتي آن را سرِ میزِ صبحانه لقمه میکنند و دهانت میذارند، يا روزهایي که هوا سرد میشود "خودت را بپوشان سرما نخوری" از دهانشان نمي افتد،
مردها دوستت دارمشان را با همان غیرتِ شیرینشان پشتِ "روسریت را بکش جلو"، میانِ خنده های شیطنت آمیزشان وقتي حرصت را درآوردند و با "چقد این لباس به تو مي آید " وقتي پیراهنِ گلداری که تازه برایت خریده اند را میپوشي، نشانت میدهند،
آنها که "مراقب خودت باشِ" قبلِ قطع کردنِ تلفنشان از هر دوستت دارمي دلنشین تر است،
مرد ها را ميشناسي؟
همان اخم های وقتِ خستگي که دنیا بدون دیدنِ لبخند و برقِ چشمانشان وقتي میگویي"برایت چای بریزم؟" جایِ قشنگي نیست...
مردهایي از جنسِ پدرم که آغوششان امنیت و آرامش تمامِ دنیا را دارد ...
که هرچقدر هم بگویي مردها فلان باز هم یک روزهایي دلت برای پوشیدنِ پیراهنِ دو ایکس لارجِ مردانه ای تنگ مي شود،
حواسمان باشد؛
هوایِ سوپرمن های زندگیمان را داشته باشیم...
@Asheghaneha11
#منیره_بشیری
#پیام_ناشناس
همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتني،
که هميشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگیني کیسه های خرید، جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،
که خوب میدانند کِي دلت هوسِ شیریني ناپلئوني میکند تا برایت بخرند،یا کي دلت قدم زدنِ دوتایی مي خواهد،
سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاريشان را با شاخه ای گُل و خوراکي مورد علاقه ات و يک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،
که وقتي از سرکار مي آیند دل گرمِ حضورت در خانه هستند با همان برنجِ شفته روی اجاق،
خسته های هشتِ شب که با حوصله مینشیند پایِ حرف ها و تعریف کردن های با آب و تابت از اتفاقات امروز و غر زدن هایت از کلاسِ عصر و استادِ بدقلقت،
پسر بچه های تخس امروز که وقتِ خواب مظلوم مي شوند و صدای خوروپوفشان که ميپیچد میداني هنوز زندگي جریان دارد،
پدرهای چندسالِ بعد که دلشان قنج میرود برای قد کشیدنِ پسرشان و خرگوشيِ موها و "بابا" گفتن هایِ دخترشان،
همان هایي که میتواني کنارشان با خیالِ راحت یک روزایي خوب نباشي،آرایش نکني،بي حوصله باشي و لباس های نامرتب بپوشي،نگرانِ جوش روی بیني و پفِ چشم ها و چربي های انباشته ي شکم و پهلویت نباشي،ترسِ زشت بودن وقتِ سرماخوردگي با چشم های قرمز و دماغِ آویزانُ پوسته پوسته و صورتِ بي روحت را نداری و میداني هرطور باشي به چشمش زیبایي،
مردهایي را دیده ام که دوستت دارمشان را واو به واو صرف میکنند،
با صبح به صبح دست تکان دادنشان برایت قبلِ رفتنشان از پشتِ پنجره ،یا وقتي آن را سرِ میزِ صبحانه لقمه میکنند و دهانت میذارند، يا روزهایي که هوا سرد میشود "خودت را بپوشان سرما نخوری" از دهانشان نمي افتد،
مردها دوستت دارمشان را با همان غیرتِ شیرینشان پشتِ "روسریت را بکش جلو"، میانِ خنده های شیطنت آمیزشان وقتي حرصت را درآوردند و با "چقد این لباس به تو مي آید " وقتي پیراهنِ گلداری که تازه برایت خریده اند را میپوشي، نشانت میدهند،
آنها که "مراقب خودت باشِ" قبلِ قطع کردنِ تلفنشان از هر دوستت دارمي دلنشین تر است،
مرد ها را ميشناسي؟
همان اخم های وقتِ خستگي که دنیا بدون دیدنِ لبخند و برقِ چشمانشان وقتي میگویي"برایت چای بریزم؟" جایِ قشنگي نیست...
مردهایي از جنسِ پدرم که آغوششان امنیت و آرامش تمامِ دنیا را دارد ...
که هرچقدر هم بگویي مردها فلان باز هم یک روزهایي دلت برای پوشیدنِ پیراهنِ دو ایکس لارجِ مردانه ای تنگ مي شود،
حواسمان باشد؛
هوایِ سوپرمن های زندگیمان را داشته باشیم...
@Asheghaneha11
#منیره_بشیری
#پیام_ناشناس
عاشقانه ها
@Asheghaneha11
گاهي دلم میخواهد
جای این "من" ،
آن دختر سیاه چشمِ
کافه چي باشم
که رنگِ نگاهش را نمیشناسي؛
بتوانم با خیالي آسوده از
قهوه ات با تو حرف بزنم
بي آنکه ترسِ گفتن کلمه ای از سرِ دل
و تلخيِ اخم تو زبانم را بند بیاورد ...
گاهي دلم میخواهد
آن عابرِ پیاده ای باشم که تصادفي
وسط خیابان تنه ات بهش میخورد و برمیگردی نگاهش میکني،
یا کودکِ همسایتان باشم؛
که لپش را میکشي و با لبخند مهربانت
شکلاتِ مغزدار دستش میدهي...
رفتگر کوچه یتان باشم و هر صبح
وقتِ بیرون رفتنت از خانه
جلوی پایت را آب و جارو کنم و
یک دلِ سیر تماشایت...
گاهي دلم میخواهد
مادرت باشم ؛
همانقدر نزدیک که هر وعده
بابتِ طعمِ خوشِ دستپختم
بغلم کني و ببوسي ام،
یا سر رنگ پریدگي کتانِ طوسي ات
به جانم غر بزني،
اما دلم گرم باشد به همین پیچیدن
بمِ صدايت در خانه...
آخ که نمیداني
شبیه بوی نان تازه هوسِ
داشتنت هوش از سرم مي برد...
و گاهي عجیب
دلم میخواهد
فقط "تو"
دوستم داشته باشي...!
@Asheghaneha11
#منیره_بشیری
جای این "من" ،
آن دختر سیاه چشمِ
کافه چي باشم
که رنگِ نگاهش را نمیشناسي؛
بتوانم با خیالي آسوده از
قهوه ات با تو حرف بزنم
بي آنکه ترسِ گفتن کلمه ای از سرِ دل
و تلخيِ اخم تو زبانم را بند بیاورد ...
گاهي دلم میخواهد
آن عابرِ پیاده ای باشم که تصادفي
وسط خیابان تنه ات بهش میخورد و برمیگردی نگاهش میکني،
یا کودکِ همسایتان باشم؛
که لپش را میکشي و با لبخند مهربانت
شکلاتِ مغزدار دستش میدهي...
رفتگر کوچه یتان باشم و هر صبح
وقتِ بیرون رفتنت از خانه
جلوی پایت را آب و جارو کنم و
یک دلِ سیر تماشایت...
گاهي دلم میخواهد
مادرت باشم ؛
همانقدر نزدیک که هر وعده
بابتِ طعمِ خوشِ دستپختم
بغلم کني و ببوسي ام،
یا سر رنگ پریدگي کتانِ طوسي ات
به جانم غر بزني،
اما دلم گرم باشد به همین پیچیدن
بمِ صدايت در خانه...
آخ که نمیداني
شبیه بوی نان تازه هوسِ
داشتنت هوش از سرم مي برد...
و گاهي عجیب
دلم میخواهد
فقط "تو"
دوستم داشته باشي...!
@Asheghaneha11
#منیره_بشیری
عاشقانه ها
@Asheghaneha11
مادرم زن معتقدی بود؛
همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه خاطراتِ فراموش نشدني داشت و نه مهری عمیق به دل اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سرِ سفره شام با غذایش بازی میکند...
من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگِ چشمهایش شاعرم کند و نه بمِ صدایش در دلم ولوله...
که شاید بقولِ مادر دچارِ "عشقِ بعد از ازدواج" شدم و خوشبختي از سر و کول زندگي ام بالا رفت...
که وقتِ آمدنش رژ ملیحي بزنم،فرِ موهایم را پشتِ گوشم سنجاق کنم و با آغوش باز به استقبالش بروم.
شاید هم این دوست داشتنِ بعد از زیرِ یک سقف رفتن نیامد و منِ دیوانه ی دست کشیدن روی صورتِ مردانه ات؛
زبری ته ریشش روی گونه هایم آزارم داد!
و سال ها به هوای به وجود آمدن آن عشقِ بعد از ازدواج؛هر روز صبح میز صبحانه ای چیدم و جای گرفتن لقمه ی کره و مربای توت فرنگي برای تو، لیوانِ آب جوش و لیپتون همیشگي را روی میز گذاشتم و به رختخواب برگشتم...
روز ها بگذرند و عوض پیچیدن عطرِ نفسهای تو وقتِ شانه زدن موهایم،
بوی خستگيِ مردي تمام خانه ام را پر کند و نفسم را بند بیاورد...
شاید روزی جای آن تهوعِ خوش خبر و مژدگاني پدر شدنت را یه مشت قرص بگیرد و قدم زدن های شبانیمان را انتظار سبز شدنِ چراغ قرمزِ چهارراه خراب کند ...
و یا سال ها در جستجوی نشانه ای از علاقه،همخواب مردی شدم که جای بازویش زیر سرم را بالشتِ جهیزیه ام پُر کرد...
شاید هم روزی متهم به خیانت و با فکرِ تو در آغوش دیگری بودن،شوم!
نمیدانم؛
اما سال ها بعد حوالي میانسالي
به دخترم خواهم گفت که مادر اشتباه میکرد؛
این قانونِ:"عشق بعد از ازدواج بوجود مي آید" برای قدیم هاست؛
امروز
دلت که نباشد
یقه پیراهنِ هیچ مردی به دستت صاف نخواهد شد...!
@Asheghaneha11
#منیره_بشیری
همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه خاطراتِ فراموش نشدني داشت و نه مهری عمیق به دل اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سرِ سفره شام با غذایش بازی میکند...
من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگِ چشمهایش شاعرم کند و نه بمِ صدایش در دلم ولوله...
که شاید بقولِ مادر دچارِ "عشقِ بعد از ازدواج" شدم و خوشبختي از سر و کول زندگي ام بالا رفت...
که وقتِ آمدنش رژ ملیحي بزنم،فرِ موهایم را پشتِ گوشم سنجاق کنم و با آغوش باز به استقبالش بروم.
شاید هم این دوست داشتنِ بعد از زیرِ یک سقف رفتن نیامد و منِ دیوانه ی دست کشیدن روی صورتِ مردانه ات؛
زبری ته ریشش روی گونه هایم آزارم داد!
و سال ها به هوای به وجود آمدن آن عشقِ بعد از ازدواج؛هر روز صبح میز صبحانه ای چیدم و جای گرفتن لقمه ی کره و مربای توت فرنگي برای تو، لیوانِ آب جوش و لیپتون همیشگي را روی میز گذاشتم و به رختخواب برگشتم...
روز ها بگذرند و عوض پیچیدن عطرِ نفسهای تو وقتِ شانه زدن موهایم،
بوی خستگيِ مردي تمام خانه ام را پر کند و نفسم را بند بیاورد...
شاید روزی جای آن تهوعِ خوش خبر و مژدگاني پدر شدنت را یه مشت قرص بگیرد و قدم زدن های شبانیمان را انتظار سبز شدنِ چراغ قرمزِ چهارراه خراب کند ...
و یا سال ها در جستجوی نشانه ای از علاقه،همخواب مردی شدم که جای بازویش زیر سرم را بالشتِ جهیزیه ام پُر کرد...
شاید هم روزی متهم به خیانت و با فکرِ تو در آغوش دیگری بودن،شوم!
نمیدانم؛
اما سال ها بعد حوالي میانسالي
به دخترم خواهم گفت که مادر اشتباه میکرد؛
این قانونِ:"عشق بعد از ازدواج بوجود مي آید" برای قدیم هاست؛
امروز
دلت که نباشد
یقه پیراهنِ هیچ مردی به دستت صاف نخواهد شد...!
@Asheghaneha11
#منیره_بشیری
عاشقانه ها
@Asheghaneha11
محبوبِ من!
میداني؟!
زن بودن عجیب میچسبد؛
وقتي تو آنقدر در من ریشه دوانده ای
که دوست دارم تمامِ عمر را برایت زنانگي کنم و پا به پایت پیر شوم...
میخواهم برایت بنویسم:
دوستت دارم؛
به وقتِ خیس شدن هایمان زیر بارانِ تندِ اردیبهشت...
به زیبایي شکوفه های بهارنارنجِ باغِ پدربزرگ...
دوستت دارم؛
به وقتِ روزهای قرار کاري ات؛ وقتي عطرِ خوشِ تنت توی خانه میپیچد،
چنان غرق تو میشوم که
پیازِ سرِ اجاقم میسوزد و
پیراهنت چروک میماند...
دوستت دارم؛
به وقتِ عصرهایي که
کنار چايِ دارچینت عاشقانه هایم را میخوانم و تو واژه به واژه اش را قند چایيت میکني و سر میکشي...
دوستت دارم؛
آن شب هایي که درِ گوشم آرام لالایي عشق را زمزمه میکني و طعمِ شیرینش را به لب هایم میچشاني.
به تمامِ نمازهای صبحِ قضا شده ی فردایش...
تو چه میداني که من
دلم ضعف ميرود برایِ چندین سالِ
بعدمان
به وقت چهل سالگي...
برای عینکِ قابْ مشکيِ نزدیک بیني که میزني تا چشمانم را واضح تر بخواني.
برای تارهای سفید رنگِ روی شقیقه ها و چین های رو پیشانیت.
دوستت دارم؛
آنقدر که حتي گاهي فراموشم میشود تو نیستي و من تنها در خیالاتم با تو هروز عاشقانه هایم را زندگي میکنم...
محبوب من؛
برای نوشتن
تنها یک "تو" نیاز است
تا تمامِ صفحاتم پر شود از دوستت دارم هایي با سه نقطه...
پس نگاه کن؛
من مینویسم "تو"،
تو بخوان دوستت دارم...
#منیره_بشیری
@Asheghaneha11
میداني؟!
زن بودن عجیب میچسبد؛
وقتي تو آنقدر در من ریشه دوانده ای
که دوست دارم تمامِ عمر را برایت زنانگي کنم و پا به پایت پیر شوم...
میخواهم برایت بنویسم:
دوستت دارم؛
به وقتِ خیس شدن هایمان زیر بارانِ تندِ اردیبهشت...
به زیبایي شکوفه های بهارنارنجِ باغِ پدربزرگ...
دوستت دارم؛
به وقتِ روزهای قرار کاري ات؛ وقتي عطرِ خوشِ تنت توی خانه میپیچد،
چنان غرق تو میشوم که
پیازِ سرِ اجاقم میسوزد و
پیراهنت چروک میماند...
دوستت دارم؛
به وقتِ عصرهایي که
کنار چايِ دارچینت عاشقانه هایم را میخوانم و تو واژه به واژه اش را قند چایيت میکني و سر میکشي...
دوستت دارم؛
آن شب هایي که درِ گوشم آرام لالایي عشق را زمزمه میکني و طعمِ شیرینش را به لب هایم میچشاني.
به تمامِ نمازهای صبحِ قضا شده ی فردایش...
تو چه میداني که من
دلم ضعف ميرود برایِ چندین سالِ
بعدمان
به وقت چهل سالگي...
برای عینکِ قابْ مشکيِ نزدیک بیني که میزني تا چشمانم را واضح تر بخواني.
برای تارهای سفید رنگِ روی شقیقه ها و چین های رو پیشانیت.
دوستت دارم؛
آنقدر که حتي گاهي فراموشم میشود تو نیستي و من تنها در خیالاتم با تو هروز عاشقانه هایم را زندگي میکنم...
محبوب من؛
برای نوشتن
تنها یک "تو" نیاز است
تا تمامِ صفحاتم پر شود از دوستت دارم هایي با سه نقطه...
پس نگاه کن؛
من مینویسم "تو"،
تو بخوان دوستت دارم...
#منیره_بشیری
@Asheghaneha11