عاشقانه ها
#داستان_كوتاه @Asheghaneha11
اولین بار که دیدمش ،
یه مردِ اخمو و جذاب بود ،
ازاینا که غُرور از گوشه چشاشون میریزه تو صورتتُ صدات بالا نمیاد یه کلام باهاشون حرف بزنی ،
میز من با میز اون پنج متری فاصله داشت ، من یه تازه کار بودمُ اون کارکُشته !
تمام طول روز میدیدمش ،
چای خوردنِ هرروزشُ
برانداز کردنِ ورقه های چاپ شُده با چشایِ جذابشُ ،
حتی دو سه تا تار مویِ سفید کنارِ شقیقشُ ،
اما جذابتر از همه ،
دیدن لبخندش بین اونهمه اخمُ جدیت بود !
بعدِ ناهار که میومد پُشت میزش ،
با یه ژست تکراری موبایلشُ درمیاورد و نگاه میکرد ،
یه لبخند مینشست گوشه لباش که دلِ بی صاحابِ منُ میبُردُ زود هم از لباش جمع میشُد !
لبخندُ که میدیدم دلم هُری میریخت !
هم چون قشنگ بود ،
هم چون میفهمیدم یکی هست ، که باعث لبخندایِ کُشنده و شیرینشه !
اون هیچوقت مالِ من نشد ،
نشد دلیلِ اون لبخند باشم ،
اما همیشه ، یادم میمونه ، خاطره لبخندایی که دلیلش من نبودم !
#عاطفه_رمضانیُ
@Asheghaneha11
یه مردِ اخمو و جذاب بود ،
ازاینا که غُرور از گوشه چشاشون میریزه تو صورتتُ صدات بالا نمیاد یه کلام باهاشون حرف بزنی ،
میز من با میز اون پنج متری فاصله داشت ، من یه تازه کار بودمُ اون کارکُشته !
تمام طول روز میدیدمش ،
چای خوردنِ هرروزشُ
برانداز کردنِ ورقه های چاپ شُده با چشایِ جذابشُ ،
حتی دو سه تا تار مویِ سفید کنارِ شقیقشُ ،
اما جذابتر از همه ،
دیدن لبخندش بین اونهمه اخمُ جدیت بود !
بعدِ ناهار که میومد پُشت میزش ،
با یه ژست تکراری موبایلشُ درمیاورد و نگاه میکرد ،
یه لبخند مینشست گوشه لباش که دلِ بی صاحابِ منُ میبُردُ زود هم از لباش جمع میشُد !
لبخندُ که میدیدم دلم هُری میریخت !
هم چون قشنگ بود ،
هم چون میفهمیدم یکی هست ، که باعث لبخندایِ کُشنده و شیرینشه !
اون هیچوقت مالِ من نشد ،
نشد دلیلِ اون لبخند باشم ،
اما همیشه ، یادم میمونه ، خاطره لبخندایی که دلیلش من نبودم !
#عاطفه_رمضانیُ
@Asheghaneha11