Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حریق خزان بود
ھمه برگھا آتش سرخ
ھمه شاخهھا شعله زرد
درختان ھمه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی كه میسوخت میریخت میمرد
و جامی ساوار چندین ھزار آفرین
كه بر سنگ میخورد
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو مینشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخهھا میگذشت
و سر در پی برگھا میگذاشت
فضا را صدای غمآلود برگی كه فریاد میزد
و برگی كه دشنام میداد
و برگی كه پیغام گنگی به لب داشت
لبریز میكرد
و در چشم برگی كه خاموش خاموش میسوخت
نگاھی كه نفرین به پاییز میكرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
ھمه ھستیام جنگلی شعلهور بود
كه توفان بیرحم اندوه
به ھر سو كه میخواست میتاخت
میكوفت میزد
به تاراج میبرد
و جانی كه چون برگ
میسوخت میریخت میمرد
و جامی سزاوار نفرین كه بر سنگ میخورد
شب از جنگل شعلهھا میگذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آھسته در دود شب رو نھفتم
و در گوش برگی كه خاموش میسوخت گفتم
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
كه گر دست بیداد تقدیر كور
ترا میدواند به دنبال باد
مرا میدواند به دنبال ھیچ…
#ادبستان
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
ھمه برگھا آتش سرخ
ھمه شاخهھا شعله زرد
درختان ھمه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی كه میسوخت میریخت میمرد
و جامی ساوار چندین ھزار آفرین
كه بر سنگ میخورد
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو مینشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخهھا میگذشت
و سر در پی برگھا میگذاشت
فضا را صدای غمآلود برگی كه فریاد میزد
و برگی كه دشنام میداد
و برگی كه پیغام گنگی به لب داشت
لبریز میكرد
و در چشم برگی كه خاموش خاموش میسوخت
نگاھی كه نفرین به پاییز میكرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
ھمه ھستیام جنگلی شعلهور بود
كه توفان بیرحم اندوه
به ھر سو كه میخواست میتاخت
میكوفت میزد
به تاراج میبرد
و جانی كه چون برگ
میسوخت میریخت میمرد
و جامی سزاوار نفرین كه بر سنگ میخورد
شب از جنگل شعلهھا میگذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آھسته در دود شب رو نھفتم
و در گوش برگی كه خاموش میسوخت گفتم
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
كه گر دست بیداد تقدیر كور
ترا میدواند به دنبال باد
مرا میدواند به دنبال ھیچ…
#ادبستان
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
❤9👍3😢1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی
خوش آن روز که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی
بهار از رشک گلهای شکرخند تو خواهد مرد
که تنها بر لب نوش تو می زیبد گل افشانی
شراب چشمهای تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه ایی از آن به چشمانم بنوشانی
یقین دارم که در وصف شکرخندت فروماند
سخن ها بر لب سعدی قلمها بر کف مانی
نظر بازی نزیبد از تو با هرکس که می بینی
امید من چرا قدر نگاهت را نمی دانی
#حسين_منزوي
#ادبستان
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی
خوش آن روز که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی
بهار از رشک گلهای شکرخند تو خواهد مرد
که تنها بر لب نوش تو می زیبد گل افشانی
شراب چشمهای تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه ایی از آن به چشمانم بنوشانی
یقین دارم که در وصف شکرخندت فروماند
سخن ها بر لب سعدی قلمها بر کف مانی
نظر بازی نزیبد از تو با هرکس که می بینی
امید من چرا قدر نگاهت را نمی دانی
#حسين_منزوي
#ادبستان
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
😍6❤3👍1😁1