غریب است آدم در این کشور و این جامعه . وقتی با دیگران روبرو می شوم برخوردشان چنان است که انگار می خواهند مرا بردارند و مثل حلوا روی سرشان بگذارند ، اما در لحظه های دشوار زندگی چنانم که احساس می کنم در تمام این جهان هیچ کس را ندارم.
#نون_نوشتن
#بخش42
#محمود_دولت_آبادی
#نون_نوشتن
#بخش42
#محمود_دولت_آبادی
+میخواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟
- هیچ
+کسانت اینجا هستند؛ پسرت را میخواهی ببینی؟
- نه
+زنت را چه؟
- نه
+مادرت؟
- نه
+چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گلمحمد لبخندی زد.
+از چه میخندی؟
گل محمد پلکها را فروبست و گفت:
- از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست!
#محمود_دولت_آبادی
📚 کلیدر
- هیچ
+کسانت اینجا هستند؛ پسرت را میخواهی ببینی؟
- نه
+زنت را چه؟
- نه
+مادرت؟
- نه
+چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گلمحمد لبخندی زد.
+از چه میخندی؟
گل محمد پلکها را فروبست و گفت:
- از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست!
#محمود_دولت_آبادی
📚 کلیدر
چه آرام بودم
و چه بی قرار شدم
چه بی قرار و دردمندانه تر این که:
نمی توانم خود را برای خودم توضیح بدهم!
#محمود_دولت_آبادی
و چه بی قرار شدم
چه بی قرار و دردمندانه تر این که:
نمی توانم خود را برای خودم توضیح بدهم!
#محمود_دولت_آبادی
کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم،
باران تندی میبارید،
آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم،
وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.
هر عقل سالمی تشخيص میداد که کلاس درس واجبتر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت،
اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده.
بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم،
اما،
آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد...
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
اما حالا بعضی شبها فکر میکنم
اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛
چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانهی منطق حماقت نامیدمشان
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد!!
آدﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ زﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
برﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛
بخار ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
کﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ : آﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ !
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ...؟؟؟
#محمود_دولت_آبادی
باران تندی میبارید،
آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم،
وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.
هر عقل سالمی تشخيص میداد که کلاس درس واجبتر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت،
اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده.
بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم،
اما،
آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد...
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
اما حالا بعضی شبها فکر میکنم
اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛
چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانهی منطق حماقت نامیدمشان
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد!!
آدﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ زﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
برﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛
بخار ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
کﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ : آﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ !
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ...؟؟؟
#محمود_دولت_آبادی
+ میخواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟
- هیچ
+ کسانت اینجا هستند؛ پسرت را میخواهی ببینی؟
- نه
+ زنت را چه؟
- نه
+ مادرت؟
- نه
+ چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گلمحمد لبخندی زد.
+ از چه میخندی؟
گل محمد پلکها را فروبست و گفت:
- از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست!
کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
- هیچ
+ کسانت اینجا هستند؛ پسرت را میخواهی ببینی؟
- نه
+ زنت را چه؟
- نه
+ مادرت؟
- نه
+ چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گلمحمد لبخندی زد.
+ از چه میخندی؟
گل محمد پلکها را فروبست و گفت:
- از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست!
کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
ای سرزمین!
کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادر ما، ایران
جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیت تو!
نون نوشتن
#محمود_دولت_آبادی
کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادر ما، ایران
جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیت تو!
نون نوشتن
#محمود_دولت_آبادی
در این دوره مثل این است که آدم میان یک بیابان پربرف دارد راه میرود.
خودش، شاید نداند؛ اما چشمهای گرگهایی مراقبش هستند که ببینند کی او دست و پاهایش کرخ میشود و به زانو در میآید. یک دم این چشمها از آدم غافل نیستند.
همین که دیدند قدمهای تو کمی میلقّند و بوران گیجت کرده، یواش یواش پیداشان میشود و دورهات میکنند.
وقتی که دورهات کردند، دیگر کارت تمام است.
#محمود_دولت_آبادی
خودش، شاید نداند؛ اما چشمهای گرگهایی مراقبش هستند که ببینند کی او دست و پاهایش کرخ میشود و به زانو در میآید. یک دم این چشمها از آدم غافل نیستند.
همین که دیدند قدمهای تو کمی میلقّند و بوران گیجت کرده، یواش یواش پیداشان میشود و دورهات میکنند.
وقتی که دورهات کردند، دیگر کارت تمام است.
#محمود_دولت_آبادی
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند.
روز و شب دارد
روشنی دارد، تاریکی دارد
کم دارد، بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام میشود
بهار میآید
جای خالی سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
روز و شب دارد
روشنی دارد، تاریکی دارد
کم دارد، بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام میشود
بهار میآید
جای خالی سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
اﺣﺴﺎﺱ میﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎ ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ! ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺑﺎ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﺑﯽﺭﺣﻤﺎﻧﻪﺍﯼ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ میکنم! ﺟﻬﻞ! ﻫﯿﻬﺎﺕ...
#محمود_دولت_آبادی
#محمود_دولت_آبادی
وای بر ناامیدانی که ما هستیم.
چون انسان ممکن است بتواند از شر طاعون نیمه جانی در ببرد، اما از شر ناامیدی ممکن نیست جان به عافیت در ببرد.
وای بر ناامیدانی که ما هستیم؛ با این نفرت و ناامیدی که چون بدترین بلاها در روح ما مردم رسوخ کرده و لحظه به لحظه فراگیرتر می شود، چه جور آینده ای در انتظار ما خواهد بود؟
چه جور آینده ای تدارک دیده شده؟جنون، جنون، این مردم دارند دچار جنون نومیدی میشوند
و...
وای بر ناامیدانی که ما هستیم.
#محمود_دولت_آبادی
چون انسان ممکن است بتواند از شر طاعون نیمه جانی در ببرد، اما از شر ناامیدی ممکن نیست جان به عافیت در ببرد.
وای بر ناامیدانی که ما هستیم؛ با این نفرت و ناامیدی که چون بدترین بلاها در روح ما مردم رسوخ کرده و لحظه به لحظه فراگیرتر می شود، چه جور آینده ای در انتظار ما خواهد بود؟
چه جور آینده ای تدارک دیده شده؟جنون، جنون، این مردم دارند دچار جنون نومیدی میشوند
و...
وای بر ناامیدانی که ما هستیم.
#محمود_دولت_آبادی
گاهی باید از دیگران فاصله بگیری، اگر اهمیت دادند،
ارزشت را خواهی فهمید و اگر اهمیتی ندادند،
خواهی فهمید کجا ایستاده ای ...
#محمود_دولت_آبادی
ارزشت را خواهی فهمید و اگر اهمیتی ندادند،
خواهی فهمید کجا ایستاده ای ...
#محمود_دولت_آبادی
در این دنیای بزرگ ؛
جایی هم آخر برای تو هست ...
راهی هم آخر برای تو هست ...
درِ زندگانی را که گِل نگرفتهاند !
#محمود_دولت_آبادی
جایی هم آخر برای تو هست ...
راهی هم آخر برای تو هست ...
درِ زندگانی را که گِل نگرفتهاند !
#محمود_دولت_آبادی
شاید لازم نباشد انسان همه چیز را در عمل آزموده باشد تا آنچه مىگوید، نزدیک به واقع باشد.
خاصه در واقعهى مرگ، انسان نمىتواند آنچه مىگوید مبتنى بر تجربه باشد.
اما من به یک حقیقت مهم در امر مرگ اطمینان دارم و آن این است که انسان تا به زندگى پشت نکرده باشد، مرگ بر او چیره نمىشود.
سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@PoemAndLiterature
خاصه در واقعهى مرگ، انسان نمىتواند آنچه مىگوید مبتنى بر تجربه باشد.
اما من به یک حقیقت مهم در امر مرگ اطمینان دارم و آن این است که انسان تا به زندگى پشت نکرده باشد، مرگ بر او چیره نمىشود.
سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@PoemAndLiterature
با دریغ باید گفت که مردم پذیرفتهاند تا دیگران دربارهی سرنوشتشان تصمیم بگیرند و همچنان منتظر تصمیماتی هستند که امیدوارند دربارهشان گرفته شود.
این خیلی بد است،خیلی بد است که یک ملت بپذیرد هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خود نمیتواند داشته باشد. پذیرفتن حالت انفعالی صِرف برای یک ملت مثل زهر او را مسموم میکند.
نون نوشتن
#محمود_دولت_آبادی
@PoemAndLiterature
این خیلی بد است،خیلی بد است که یک ملت بپذیرد هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خود نمیتواند داشته باشد. پذیرفتن حالت انفعالی صِرف برای یک ملت مثل زهر او را مسموم میکند.
نون نوشتن
#محمود_دولت_آبادی
@PoemAndLiterature
آدم اگر پیش از بلا شروع به غصه خوردن کند،
بلا زودتر او را از پا میاندازد...!
کارنامه سپنج
#محمود_دولت_آبادی
@PoemAndLiterature
بلا زودتر او را از پا میاندازد...!
کارنامه سپنج
#محمود_دولت_آبادی
@PoemAndLiterature