هر مخلوقى به روش خاص خودش به شاخه ها و صخره های رودخانه چسبیده بود، زیرا چسبیدن شیوه ی زندگی آنان بود، و مقاومت در برابر رودخانه چیزی بود که آنان از هنگام تولد آموخته بودند.
اما سرانجام یکی از مخلوقات گفت:
من از چسبیدن خسته شده ام
گرچه جریان را به چشم نمی بینم
اما اعتماد دارم که می داند به کجا می رود.
خود را رها می کنم و می گذارم مرا به هرکجا می خواهد ببرد.
با چسبیدن از ملالت خواهم مرد.
مخلوقات دیگر خندیدند و گفتند:
نادان! اگر رها شوی ،جریانی را که می پرستی تو را بر صخره ها می کوبد و خرد و متلاشی می کند و تو پیش از مرگ از ملالت خواهی مرد.
اما او به آنها اعتنایی نکرد... نفس عمیقی کشید و خود را رها کرد.
پندار
#ريچارد_باخ
اما سرانجام یکی از مخلوقات گفت:
من از چسبیدن خسته شده ام
گرچه جریان را به چشم نمی بینم
اما اعتماد دارم که می داند به کجا می رود.
خود را رها می کنم و می گذارم مرا به هرکجا می خواهد ببرد.
با چسبیدن از ملالت خواهم مرد.
مخلوقات دیگر خندیدند و گفتند:
نادان! اگر رها شوی ،جریانی را که می پرستی تو را بر صخره ها می کوبد و خرد و متلاشی می کند و تو پیش از مرگ از ملالت خواهی مرد.
اما او به آنها اعتنایی نکرد... نفس عمیقی کشید و خود را رها کرد.
پندار
#ريچارد_باخ