اگر اولگا مختصری کم هوش تر بود شاید خودش را واقعاً قشنگ به حساب می آورد، اما چون باهوش بود، خود را کم جاذبه تر از آنچه واقعاً بود می دید. در واقع، نه زیبا بود و نه زشت...
چه فرقی می کند که قیافه اش چگونه باشد؟ چرا با مضطربانه خیره شدن در آینه، خودش را عذاب می دهد؟ مگر او فقط شیئی است برای نگاه مردانه؟ چرا خود را از قید قیافه ی ظاهری آزاد نمی کند؟ آیا زن ها از این آزادی که مردها از آن برخوردارند، محرومند؟
مهمانی خداحافظی
#میلان_کوندرا
چه فرقی می کند که قیافه اش چگونه باشد؟ چرا با مضطربانه خیره شدن در آینه، خودش را عذاب می دهد؟ مگر او فقط شیئی است برای نگاه مردانه؟ چرا خود را از قید قیافه ی ظاهری آزاد نمی کند؟ آیا زن ها از این آزادی که مردها از آن برخوردارند، محرومند؟
مهمانی خداحافظی
#میلان_کوندرا
کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را می داد که هیچ گونه رضایت خاطری از آن نداشت.
کتاب به عنوان یک شی هم برای او معنای خاصی داشت... دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابان ها گردش کند،
کتاب برای او به منزله عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته به دست می گرفت.
کتاب او را از دیگران به کلی متمایز می ساخت.
بار هستی
#میلان_کوندرا
کتاب به عنوان یک شی هم برای او معنای خاصی داشت... دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابان ها گردش کند،
کتاب برای او به منزله عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته به دست می گرفت.
کتاب او را از دیگران به کلی متمایز می ساخت.
بار هستی
#میلان_کوندرا
کتابی باز روی میز توما دیده میشد.
در این قهوه خانه هرگز کسی کتابی باز روی میز نگذاشته بود.
ترزا کتاب را همچون نشانهی شناسایی اخوتی پنهانی تلقی کرد.
در مقابل دنیای پر از وقاحتی که او را در بر میگرفت، ترزا فقط یک سلاح داشت و آن هم کتابهایی بود که از کتابخانه شهرداری به امانت میگرفت.
او کتابهای زیادی خوانده بود... از فیلدینگ گرفته تا توماس مان.
کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را میداد که هیچ گونه رضایت خاطری از آن نداشت.
کتاب به عنوان یک شیء هم برای او معنای خاصی داشت:
دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابانها گردش کند.
کتاب برای او به منزله عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته، به دست میگرفت.
کتاب او را از دیگران به کلی متمایز میساخت.
بار هستی
#میلان_کوندرا
در این قهوه خانه هرگز کسی کتابی باز روی میز نگذاشته بود.
ترزا کتاب را همچون نشانهی شناسایی اخوتی پنهانی تلقی کرد.
در مقابل دنیای پر از وقاحتی که او را در بر میگرفت، ترزا فقط یک سلاح داشت و آن هم کتابهایی بود که از کتابخانه شهرداری به امانت میگرفت.
او کتابهای زیادی خوانده بود... از فیلدینگ گرفته تا توماس مان.
کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را میداد که هیچ گونه رضایت خاطری از آن نداشت.
کتاب به عنوان یک شیء هم برای او معنای خاصی داشت:
دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابانها گردش کند.
کتاب برای او به منزله عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته، به دست میگرفت.
کتاب او را از دیگران به کلی متمایز میساخت.
بار هستی
#میلان_کوندرا
از آنجا که در روزگار ما، دوستی از محتوای اصیل پیشین خود تهی شده است، هرگز نباید "از دوست چیزی بخواهیم که او را به زحمت بیندازد یا برایش ناخوشایند باشد."
امروز دوستی "مبدل به قرارداد و احترام متقابل" شده است و نمیتوان و نباید از دوست بیش از ادب انتظار داشت.
هویت
#میلان_کوندرا
@PoemAndLiterature
امروز دوستی "مبدل به قرارداد و احترام متقابل" شده است و نمیتوان و نباید از دوست بیش از ادب انتظار داشت.
هویت
#میلان_کوندرا
@PoemAndLiterature