شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
اتاقی داشتم در پستوی جهان
پنجره ای برایم گشودی
آفتاب اتفاق افتاد
روشنی به خانه آمد

پنجره را نپوشان نه با پرده های قهر نه با سیاهی سکوت
این آفتاب را دایمی کن
هر پنجره ضریحی مقدس است
من دلم را به پنجره ات دخیل بسته ام..!



#عرفان_نظرآهاری
پیامبری از کنار خانه‌ی ما رد شد؛ باران گرفت
مادرم گفت: چه بارانی می‌آید
پدرم گفت: بهار است
و ما نمی‌دانستیم باران و بهار، نام دیگر آن پیامبر است

#عرفان_نظر‌آهاری
نشانی دکترم را به شما می‌دهم

ما که دماغمان را عمل نکردیم و گونه نکاشتیم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشم هایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آن‌قدر که هر بار که در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.

می‌دانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر می‌کند، اسمش چیست؟
اسمش کتاب است.
چاقویش درد ندارد، اما همه‌اش درمان است.
هزینه‌اش هم هر قدر که باشد به این زیبایی می‌ارزد.
من نشانی مطب این پزشک را به شما می‌دهم:
به اولین کتاب‌فروشی که رسیدید، بی وقت قبلی داخل شوید،
آن طبیب مشفق، آن‌جا نشسته است،
منتظر شماست...

#عرفان_نظرآهاری
پیامبری از کنار خانه‌ی ما رد شد؛ باران گرفت
مادرم گفت: چه بارانی می‌آید!
پدرم گفت: بهار است!
و ما نمی‌دانستیم باران و بهار، نام دیگر آن پیامبر است!

#عرفان_نظر‌آهاری