شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
شب جمعه است و دلم در پی یک برگِ برات
السلام حضرت ارباب! ؛ قتیل العبرات!
دارم امید، لطف تو گیرد چو دست من
دامانِ پر ز گَرد گناهم تکان دهد

قلب #حسان به یاد تو از غصه فارغ است
در انتظار این که به پای تو جان دهد

حبیب الله چایچیان درگذشت
یادش گرامی
گو عشق در شکستنِ ما سعی کن که ما،
چون توبه، آفریده برای شکستَنیم ...

#کلیم_کاشانی
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک

رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک

اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک

بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لأن روحی قد طاب ان یکون فداک

عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک

تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

به چشم خلق عزیز جهان شود #حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
هدف و معنی زندگی ما این است که خود را از شرّ بندگیِ آن‌چه بی‌اهمیت و فریبنده است،
آن‌چه بشر را از آزادی و سعادت باز می‌دارد خلاص کنیم.

باغ‌ ‌‌آلبالو (🎭)
#آنتوان_چخوف
ای یار جفا کرده‌ی پیوند بریده
این بود وفا‌داری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده‌ی یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه‌ی مجنونِ به لیلی نرسیده

در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

بس در طلبت کوشش بی‌فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره‌ی ابروی خمیده

میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزه‌ات به نگه کردن آهوی رمیده

گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده‌ی #سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
در زندگی بعدی، کاش می‌شد مسیر را وارونه طی کنم...
در آغاز، پیکری بی‌جان و مرده باشم و آن‌گاه راه آغاز شود.
در خانه‌ای از انسان‌های سالمند، زندگی را آغاز کنم و هر روز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند؛ بروم و حقوق بازنشستگی‌ام را جمع کنم و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پای‌کوبی خواهم رفت. سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هر روز ، جوان‌تر خواهم شد. آن‌گاه برای دبیرستان آماده‌ام؛ و سپس به دبستان می‌روم و آن‌گاه کودک می‌شوم و بازی می‌کنم. هیچ مسئولیتی نخواهم داشت. آن‌قدر جوان و جوان‌تر می‌شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آن‌گاه نُه ماه، در محیطی زیبا و لوکس، چیزی شبیه استخر، غوطه‌ور خواهم شد... و سپس با یک لحظه برانگیختگیِ شور‌انگیز، زندگی را در اوج به پایان برسانم!

مرگ در می زند
#وودی_آلن
اندر احوالات تیم ایران و گروه مرگ 😅😭
به آدم ها دروغ می‌گویند، آدم ها دروغ ها را می ‌بینند و به روی خودشان نمی آورند و آن ها را تحمل می‌کنند.
بعد ناسزاها و تحقیرها را تحمل می‌کنند و جرأت نمی ‌کنند جانب آدم‌ هاى درستکار و آزاده را بگیرند...
آن ‌وقت خودشان هم دروغ می‌گویند و لبخند می ‌زنند و همه ى این ها به خاطرِ یک لقمه نان به خاطر يک گوشه‌ ی دنج، به خاطر یک مقام پست و بی‌ ارزش...
نه، نه!
يک انسان نباید اینجور به زندگی ادامه دهد...!

#آنتوان_چخوف
برابر منی امّا مجال دم زدنت نیست
خموشی‌ات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست

چه کرده‌ای؟ چه ستم کرده‌ای به خویش که دیگر،
چنان گذشته‌ی شیرین٬ لبی شکر شکنت نیست؟

هوا چرا همه بوی فراق می‌دهد امروز
تو تا همیشه گر از من سرِ جدا شدنت نیست؟

همیشه راه دل از تن جداست در سفر جان
دلت مَراست ــ تو خود گفته‌ای ــ اگر بدنت نیست

چه غم! نداشته باشم تو را که در نظر من
سعادتی به جهان٬ مثل دوست داشتنت نیست

من و تو هر دو جدا از همیم و هر دو بر آنیم
که یار غیر توام نه، که یار غیر منت نیست

همیشه‌های مشامم شمیم زلف تو دارد
تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست

#حسین_منزوی
خون می‌خورم از طعنه ی اغیار و بَسَم نیست
صد شِکوه به دل دارم و یک هم‌نفسم نیست

لؤلؤ صفت اندر بُن این بحرِ سبک جوش
می‌غلتم و بر موج گران، قدر خَسَم نیست

#فریدون_توللی
من شیوه‌ی کارتان را خوب فهمیده‌ام. شما مردم را گرسنه نگاه داشته‌اید و آن‌ها را از هم جدا کرده‌اید تا عصیان و شورش‌شان را از بین ببرید، شما آن‌ها را ضعیف و درمانده می‌کنید و سبعانه، نیروی آن‌ها را می‌بلعید و اوقات‌شان را مشغول می‌کنید تا از وحشت نه جوشش بکنند و نه مجالی برای جوشش داشته باشند! آن‌ها در یک جای ایستاده‌اند و درجا می‌زنند، راضی باشید! علی‌رغم جمعیتی که دارند تنها هستند. من هم تنها هستم. همه‌ی ما تنها هستیم زیرا دیگران ترسو و ذلیل هستند... ولی با وجود تنهایی و اسارت، با وجود آن که مانند آن‌ها خوار و پست شده‌ام، به شما اعلام می‌کنم که شما هیچ نیستید و این که این قدرتی که تا چشم کار می‌کند، گسترش دارد و تا اعماق آسمان را به سیاهی و تاریکی کشانده است چیزی نیست مگر سایه‌ی کوچکی که به روی قطعه خاکی سنگینی می‌کند و بر اثر بادی خشمگین نابود می‌شود.

حکومت نظامی (🎭)
#آلبر_کامو
می‌گفتند تنها چیزی که همه‌ی درد‌ها را دوا می‌کند، عشق است...
پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند

#رومن_گاری
درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی
کنون که شهر گرفتی، روا مدار خراب

#سعدی
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

جلال از مردمی ترین نویسندگان معاصر ایران است.
به بهانهء زادروزش
#جلال_آل_احمد
۱۱ آذر ۱۳۰۲
۱۸ شهریور ۱۳۴۸

.
.
.
.


جلال آل احمد آمیزه‌ای بود از داستان نویس و مقاله‌نویس. از این رو، خواه هنگامی که عضو حزب توده بود خواه در موقع انشعاب از آن حزب و تشکیل نیروی سوم با همکاری خلیل ملکی و عدّه‌ای دیگر، چهرهء سیاسی او تا سال‌های پایانی عمر نسبتاً کوتاهش از خلال آثار وی قابل تشخیص بود. جلال، نویسنده‌ای سیاسی به معنی درست کلمه بود و مسلماً از مردمی‌ترین نویسندگان معاصر ایران است و به‌ احتمال دامنهء نفوذ وی حتی از #هدایت نیز گسترده تر است. جلال در آثاری که در نیمهء دوم زندگانی خویش آفرید زبانی مختص خویش پدید آورد. این زبان از نظر تحرک، روانی و کوتاهی جمله‌ها، عبارات فشرده و نزدیکی شگفت آورش به زبان محاوره‌ای، نوعی گسست از هنجارهای اصلی نثر فارسی بود که مقلدان بسیاری به ویژه در مقاله نویسی پیدا کرد. بهترین آثار او عبارتند از:
دید و بازدید، از رنجی که می‌بریم، سه تار، زن زیادی، سرگذشت کندوها، مدیر مدرسه، نون والقلم ( که همه از آثار داستانی او هستند)، غرب زدگی و روشنفکران، مقاله ها و آثار تحقیقی. روشنفکران، در زمان حیات او منتشر شد و چند سال دچار سانسور گشت.
.
.
__________
محمد رضا شفیعی کدکنی
ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما
ترجمهء حجت الله اصیل
* این کتاب سالها پیش برای استفادهء انگلیسی زبانان به زبان انگلیسی منتشر شده بود و آقای اصیل آن را به فارسی برگرداندند.
.
t.me/shafiei_kadkani
بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خنده‌ی خاکستر است و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون

ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه‌های پریشان گریستیم

در عصر زمهریری ظلمت
عصری که شاخ نسترن ، آنجا
گر بی اجازه برشکفد ، طرح توطئه ست

عصر دروغ‌های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان
می‌خواهند
در قاب و در قفس

بر باغ ما ببار
بر داغ ما ببار

#شفیعی_کدکنی