شعر و ادبیات
Photo
آقا! مبارک است رَدای امامتت
ای غایب از نظر! به فدای امامتت
می خواستند حق تو را هم قضا کنند؛
کَذاّبها کجا و عبای امامتت؟
ما زنده ایم از برکات ولایتت
ما عهد بسته ایم به پای امامتت
از روز اولی که رسیدیم زین جهان،
گشتیم آشنا به صدای امامتت
این روزها هوای تو را کرده ام؛ بیا
ماییم یاکریمِ هوای امامتت
#رضا_باقریان
ای غایب از نظر! به فدای امامتت
می خواستند حق تو را هم قضا کنند؛
کَذاّبها کجا و عبای امامتت؟
ما زنده ایم از برکات ولایتت
ما عهد بسته ایم به پای امامتت
از روز اولی که رسیدیم زین جهان،
گشتیم آشنا به صدای امامتت
این روزها هوای تو را کرده ام؛ بیا
ماییم یاکریمِ هوای امامتت
#رضا_باقریان
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
#حمید_مصدق
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
#حمید_مصدق
آرشیو ۱
Omid Nemati – Faramooshiha
دشت ها نام تو را می گويند
كوه ها شعر مرا می خوانند
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردی پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور ؟
و جدايی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
- يا غرق غرور ؟ !
سينه ام آينه ايست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار
آشيانِ تُهی دستِ مرا،
مرغ دستان تو پُر می سازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت،
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گويم، آه ...
با تو اكنون چه فراموشی ها؛
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار كه خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند…
#حمید_مصدق
كوه ها شعر مرا می خوانند
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردی پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور ؟
و جدايی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
- يا غرق غرور ؟ !
سينه ام آينه ايست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار
آشيانِ تُهی دستِ مرا،
مرغ دستان تو پُر می سازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت،
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گويم، آه ...
با تو اكنون چه فراموشی ها؛
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار كه خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند…
#حمید_مصدق
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد...
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶
دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
#سه_شنبه
ـــــــــــــــــــــــ
ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد...
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶
دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
#سه_شنبه
هیچ چیز لذت بخشتر از این نیست که یک نفر احساست را بفهمد،
بدون این که مجبورش کنی!
مثل همهی عصرها
#زویا_پیرزاد
بدون این که مجبورش کنی!
مثل همهی عصرها
#زویا_پیرزاد
میگویند گاهی عشق دو انسان نسبت به هم میمیرد. این درست نیست. عشق نمیمیرد، تنها اگر آن چنان که باید لایق و شایستهی آن نباشید، شما را ترک میگوید و میرود.
عشق نمیمیرد؛ خود آدم است که میمیرد.
عشق به مانند دریاییست: اگر لایق آن نباشید، اگر باعث تعفن آن شوید، شما را به جایی پس خواهد زد تا بمیرید.
آدم که آخرش میمیرد، منتها من دلم میخواهد غرق در دریا بمیرم...
نخلهای وحشی
#ویلیام_فاکنر
عشق نمیمیرد؛ خود آدم است که میمیرد.
عشق به مانند دریاییست: اگر لایق آن نباشید، اگر باعث تعفن آن شوید، شما را به جایی پس خواهد زد تا بمیرید.
آدم که آخرش میمیرد، منتها من دلم میخواهد غرق در دریا بمیرم...
نخلهای وحشی
#ویلیام_فاکنر
هر چه انسانتر باشيم زخمها عميقتر خواهند بود ...هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت،بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهاییهايمان بيشتر خواهد شد.
شادیها لحظهای و گذرا هستند...
شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند، اما رنجها داستانش فرق میکند...تا عمق وجود آدم رخنه میکند و ما هر روز با آنها زندگی میکنيم.
انگار که اين خاصيت انسان بودن است!
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی
شادیها لحظهای و گذرا هستند...
شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند، اما رنجها داستانش فرق میکند...تا عمق وجود آدم رخنه میکند و ما هر روز با آنها زندگی میکنيم.
انگار که اين خاصيت انسان بودن است!
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!
آنها
#فاضل_نظری
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!
آنها
#فاضل_نظری
نمیداند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدتهاست،مدتهاست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلیِ امواج بر ساحل
تحمل میکنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایانِ این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
#فاضل_نظری
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدتهاست،مدتهاست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلیِ امواج بر ساحل
تحمل میکنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایانِ این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
#فاضل_نظری