عاشقانه ها
28.9K subscribers
6.55K photos
700 videos
81 files
200 links
Download Telegram
.
حالا من حرفي نميزنم
تو نبايد از غم چشمانم
حال مرا بفهمي ،؟...

@Asheghaneha11
شهري كه تو را ندارد

قحطي زده است بي شك 👌

@Asheghaneha11
💙special post 💙
روزی که به دنیا آمدی
هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید
که ارامش بخش روح_روان کسی شوی... اما....
ایکاش ارامش بخش ابدیه من میماندی نه یاربی وفای من...
میلادت مبارک
From ...
To ali.shk97
عزيزم گم شدنت مبارك ...

@Asheghaneha11
عاشقانه ها
عزيزم گم شدنت مبارك ... @Asheghaneha11
هیچ وقت سر قرار اخم نمیکرد
اون روز از همون اول انگار یه چیزیش بود
بدون هیچ مقدمه ای نشست رو به روم و گفت : دیشب یه کابوس دیدم
یه کابوس عجیب
یه کابوس که خیلی آزارم میده
بعد از یخورده سکوت
ابروهام و گره زدم و با تعجب گفتم :کابوس؟چه کابوسی؟خِیر باشه ؟؟
سرش و با ناراحتی انداخت پایین؛انگشتاشُ گذاشت روی فنجون و گفت : نه شوخی نمیکنم، دیشب خواب دیدم گم شده بودم بین کلی آدم، اما حس میکردم تو روخیلی دنبالم میگشتی، خب میگشتی اما نمیتونستی پیدام کنی!!ولی، ولی نمیدیدمت
اصلا انگار نمیشناختمت
بین حرفاش بود که دستاش و گرفتم و گفتم : نگران نباش ، وقتی همیشه با هم باشیم هیچ وقت گم نمیشیم
یه لبخند ملیح زد و سرش و اورد بالا،خیلی صحنه ی عجیب و عاشقانه ای شده بود
حداقل با اون آهنگ فرانسوی که توی کافه پخش میشد اینطور به نظر میرسید
اون روز گذشت
هر روز سردتر و سردتر میشد بعد از اون روز حس میکردم اصلا هیچ چیز مثل قبل نیست
تا این که
به خودم اومدم‌ و دیدم رفته
یعنی بی خبر رفته
بدون این که حتی بفهمم چرا؟
اون رفت و من هر روزم
شده بود فکر و سیگار و خیابونگردی
میرفتم و میومدم بدون هیچ هدفی
بدون این که بفهمم کجام همش تو فکر بودم
فکر این که معنی خواب اون چی بود؟؟یعنی اون الان کجاس؟همینجوری که داشتم فکر میکردم
یهو به خودم اومدم و دیدم ایستادم
درست جلوی همون کافه
همون جا که کلی خاطره دارم...
با ذوق
سیگارم و زیر پام خاموش کردم و رفتم داخل
اما
انگار خواب میدیدم !!!
اون اونجا بود ...
خودش بود،خود خودش
اینبار خیالی نبود،واقعی بود،روی همون صندلی،توی همون کافه و سفارشِ همون قهوه . ولی...ولی چرا دوتا ؟؟
یعنی میفهمیده من میام ؟؟
نه امکان نداره
با تعجب نشستم کنار میزش و زل زدم بهش،دو سه باری نگام کرد اما
انگار واقعا من و نمیشناخت،خیلی سعی میکردم که بشناستم اما انگار نه انگار
در حال بال بال زدن واسه شناساییش بودم که یهو دیدم یه نفر اومد و نشست جلوش
زبونم بند اومده بود با تعجب به خودم میگفتم :
اما چرا...آخه،اون...
آره درسته
از همون اولم اون نرفته بود،اون فقط گم شده بود
بین دستای مردی که به اسم کوچیک صداش میزد
گم شده بود بین جانم گفتنایی
که با ذوق جواب میداد
گم شده بود توی همون قهوه،بین نت های همون آهنگ احمقانه ی فرانسوی
یجوری که منم نمیتونستم پیداش کنم اصلا ، ناراحتی سرم و اوردم بالا و خیره شدم به دستاش
اشک چشام و مات کرده بود ولی بازم میتونستم ببینم
با گوشه ی دستم اشکام و پاک کردم سیگارُ در اوردم،یه کام گرفتم و
آروم بلند شدم
و روی میز درست بین دستاشون یه تکه کاغذ گذاشتمُ
توی اون کاغذ
نوشتم:عزیزم گم شدنت مبارک
@Asheghaneha11
عاشقانه ها
@Asheghaneha11 ❤️
به تو نمی آید
اصلا به قیافه ات هم نمی آید ؛
همینت را دوست دارم که میدانم چشم هایت مثل فانوس دریایی نمیچرخد ؛
روی مردها زوم نمیکند ؛
همینت را که میدانم مردها را مدام به جیمز بانـد و برد پیت و این نقاب ها تشبیه نمیکنی
همینت را که ذهنت راباکــره نگه داشتی ؛ برای همینت نفسمم را هم میدهم ؛
از جزئیات مدل تــــه ریش و مدل سیبیل و بازو های قطور شده با آمپول های هورمونی و سینه های تپل و طرز آرایش پسری به عشق و دوست داشتن نرسیده ای ؛
قدر این درک و فهمت را میدانم ؛
همینت را که برای مطرح کردن خودت و کم نیاوردن میان هم سن و سالانت از خصوصیات مـــــــردی به طور اغراق آمیز تعریف نکردی ؛
تا بحال کسی نقاط حساس من را مثل زیر گلویم مثل گونه های پرشده از موهای ریز و زبر مشکی ام را نبوسیده ست ؛
وقتی که فهمیدم دوستت دارم دوست داشتنت با دیگران فرق داشت دلم نمیخواهد هیچ نقطه حساسی از من را پیدا کنی و ناگهان ببوسی از همان بوسه ها که آدم را زنده میکند ؛
حتی دلم نمیخواست مرا در آغوشت بکشی ؛
توبه قیافه ات نمیآید که به کسی گفته باشی عشقم ؛
همینت که کلمه عشقم و دوستت دارم را به هر بی سروپایی نگفته ای برایم ارزش دارد
من هم مثل مابقی هم سن و سال هایم از هورمون ها سرشار..
اما خودخواهی ام جزو این هورمون ها نیست ؛
همین خودخواهی که باعث شده تنها نمود محبت در رابطه مان شهوت نباشد ؛ همینت که جوری در دل من رسوخ کرده ای که تنها نمود از محبت مان دیدن عکست در اوایل صبح و اواخر شب باشد و لذتش برایم از هر نوع رابطه جنسی ای بیشتر باشد ؛
و محض رضای خدا از حرف زدن و نوع نگاهم بیش از حد تعریف کنی ؛
رابطه را غول چراغ جادو نمیدانی ؛همینت که آنقدر سخت تکیه میکنی ؛ سخت اعتماد میکنی ؛
اینها یعنی تو هنوزم که هنوزه بکر و دست نخورده ای و ترس های دخترانه ات را داری ؛
من را به این فکر وانداشتی که ریش هایم را نتراشم ، موهایم را بلند کنم ، ژولی پولی و غذا کم بخورم ، سیگار بکشم ، با کسی حرف نزنم ،همینت که اگر بخواهم از تو پیش کسی بگویم به جای ریش دوست ندارد ، همیشه می خواهد پشت گردنم را خط بندازم،از بوی سیگار متنفر است..
از مردانگی طلبت میگویم ؛ از اینکه برای داشتنت نباید مُخت را زد ؛ باید دلت را راضی کرد ؛ همین برایم ارزشمند ست ؛
همینت باعث میشود از بودن با تو احساس غرور کنم که بزرگ شده ای ؛ محبت دوست داشتن می آفریند و او رب النوع محبت است
همخوابی نمیخواهم واقعا نمیخواهم؛دلم می خواهد بنشینم کنارت وقتی خبر از هیچ بوسه و بغلی نیست..
آخ آخ که چقدر دیدن هندسه ی صورتت لذت دارد
@Asheghaneha11
Forwarded from عاشقانه ها
‎دانلود قسمت آخر (هفدهم )سريال بي نظير #عاشقانه 🎬
‎ لينك رسمي خريد سريال 👇


http://asheghaneh.apadena.ir/ref/2hx4/5Zo28ktk
نشانی نمیخواهد،
تمام مردم شهر، مرا به اسم میشناسند،
آواره...
@Asheghaneha11
#امیرمسعود_ضرابی
عاشقانه ها
@Asheghaneha11
داشتیم باهم قدم میزدیم که یه دفعه چشماش سیاهی رفت، غش کرد و خورد زمین....
رسوندمش درمونگاه....
انقدر ترسیده بودم که تمام تنم داشت میلرزید و منه مرد مثل یه بچه داشتم اشک میریختم...
تمام کسایی که تو درمونگاه بودن داشتن به اشکای من نگاه میکردن....
آخه نمیدونید که من میمیردم اگه اون چیزیش میشد..
دنیا رو بهم میریختم اگه یه زخم کوچیک رو دستش میدیدم...
داد میزدم پرستارا بیاید دیگه...
الان باید کل درمونگاه رو ول کنید فقط به داد عشق من برسید...
پرستار اومد تو اتاق گفت آقا یواش چرا درمونگاه رو گذاشتی رو سرت؟؟
چیزی نیس که یکم فشارش افتاده الان سرم میزنیم درست میشه...
آخه عزیز جان من طاقت هیچ دردی رو نداشت...
خیلی از آمپول و سرم زدن میترسید...
دستشو گرفتم گفت آقایی پیشم باشیا...
پرستار سرم رو زد و داشت درد میکشید و من رومو برگردوندم اونور همینجوری داشتم اشک میریختم ....
تو دلم میگفتم الهی دردت به جونم باشه که نبینم اینجوری تو درد بکشی..
دیدم داره میلرزه...
پرستار گفت آقا برو و براش یه آبمیوه بگیر ضعف کرده...
بخاطر همین یکم داره میلرزه...
پله های درمونگاه رو سه تا سه تا رفتم پایین..
بین راه خوردم زمین اما سری بلند شدم و رفتم سمت مغازه..
رسیدم به مغازه رفتم از یخچال آبمیوه رو برداشتم و کیف پولم رو انداختم رو ترازوی طرف و دوییدم سمت درمونگاه...
هی دستشو میگرفتم
نازش میکردم
قربون صدقش میرفتم...
پرستار اومد تو و به عشق جان ما گفت: این آقا نامزدته؟؟
گفت نامزدم نیس....
این آقا زندگیمه
این آقا دنیامه...
این آقا نفسمه...
کلی ذوق کردم...
پرستار گفت قدرش رو بدون ...
زندگیت یه عاشق واقعیه..
یه مرد به تمام معنا...

عشق من...
الهی دورت بگردم...
از بس غم دوریت رو خوردم..
از بس حرص این رو خوردم که کی الان هست اگه حالت بد شه قربون صدقت بره کی برات میمیره وقتی درد میکشی
انقدر حرصت رو خوردم معدم خونریزی کرده..
رسوندنم همون درمونگاه...
میدونی من نه از آمپول میترسم نه از سرم...
من فقط از این میترسم پرستاری که وارد اتاق میشه همون پرستار باشه..
اگه از تو از من پرسید
اگه سراغت رو از من گرفت
آخه با چه رویی بهش بگم تنهام گذاشتی؟؟ها؟؟
با چه رویی بگم این مرد عاشق رو شکستی؟؟
اصلا با چه رویی تو روش نگاه کنم؟؟
با چه رویی بی انصاف؟؟
@Asheghaneha11
در جرياني زندگيمي؟

@Asheghaneha11
دوستت دارم هاي نگفته نابودم كرد...

@Asheghaneha11
عاشقانه ها
دوستت دارم هاي نگفته نابودم كرد... @Asheghaneha11
چیزی برای باختن ندارم.
به یاد دارم آخرین چیزی که باختم دختری بود که صورت زیبایی داشت، اما عروسک نبود.
میخواستمش، اما خریدنی نبود.
موهای بلند و روشنی داشت که باد را هم در خود گمراه میکرد.
چشم هایش رنگی نبود، اما نگاه زیبا و گیرایی داشت.
کنارش که قدم میزدم، شانه اش که به بازویم میخورد تنم که هیچ، قلبم هم میلرزید.
نگاهم که میکرد هُری دلم میریخت، قلبم تند تند میزد، حتی تندتر از این زمان لعنتی که همیشه این دقیقه ها را لحظه می انداخت، حس عجیبی بود، هم دوست داشتم تا بی نهایت نگاهش کنم، هم حس میکردم باید از زیر این نگاه سنگین فرار کنم تا بند را آب ندادم.
هر چه زمان گذشت نگاه هایمان عاشقانه تر شد، صحبت هایمان هم پر بود از معما.
نمیدانم چرا حتی یکی از آن همه دوستت دارم های یواشکی رو در رویش در زبانم نچرخید.
نچرخید و نچرخید و نچرخید
اما عقربه های ساعت اتاقم، ساعت مچی ام، و تمام عقربه های دنیا، آنقدر چرخیدند و چرخیدند و چرخیدند که دیگر دیر شد و رفت.
بله، به همین راحتی "رفت" آن هم برای همیشه.
رفت و هیچ وقت نفهمیدم او هم به اندازه ی من عاشق بود یا نه.
دوستت دارم های او هم در دلش موج میزد و زبانش یاری نکرد یا نه.
و من ماندم و تمام معماهای بی جواب، تمام دوستت دارم های نگفته.
من ماندم و تکه های قلب شکسته ام.
مانده بودم چه باید کنم با دنیای تمام شده ام، با فردا های خراب شده ام.
پاکت سیگار را برداشتم و بیرون زدم،
منه همیشه آرام را باید میدید، کافی بود تنه ام به تنه ی کسی گیر میکرد، فکر کنم همه حالم را فهمیده بودند، شده بودم شبیه ماشین آتش نشانی با آژیر روشن که همه راهم را باز میکردند، رسیدم به کوچه ای باریک و خلوت، سیگاری در آوردم و خواستم روشن کنم که دیدم نه فندکی همراه دارم نه کبریتی، کلافه از همه چیز، خواستم به زمین و زمان بد و بیراه بگویم، روی دیوار آجری با همان سیگار نوشتم "شا" که سیگارم شکست و ریخت، یک نخ دیگر در آوردم و در همین فاصله کمی آرامتر شده بودم، به سیگار دستم نگاه کردم دیدم چقدر این باریکه شلوار نارنجی شبیه قلم است، و به آرامی در دست گرفتم و جمله را اینطور کامل کردم
"شاعر میشوم"
@Asheghaneha11
👍1
من می گویم
آدم اگر کسی را دوست داشته باشد
باید با صدای بلند بگوید.

@Asheghaneha11
امروز يه پسر رو ديدم
به هيچكس محل نميذاشت
گوشيش كه زنگ خورد
يه لبخند زد و جواب داد گفت :
سلام دورت بگردم
..
از اين پسرا باشين

@Asheghaneha11
👍1
كسايي برام خاصّن

كه منو با اخلاقِ بدم خواستن 🤓😉

@Asheghaneha11
قهر چشاش ...

@Asheghaneha11